روز دوشنبه با دانش آموزان کلاسم به اداره ی استثنایی ، واحد شنوایی سنجی رفتیم تا همکار خوبم سرکار خانم حکیمی نژاد وضعیت شنوایی دانش آموزان را بسنجد. 
بچه ها هم خیلی ذوق زده بودند و از این که گوشی هایی روی گوششون قرار میگرفت و توی یک اتاقک کوچک می نشستن در پوست خود نمی گنجیدند. اما توضیح اینکه بچه ها باید در اون اتاقک چکار کنند خیلی سخت بود و هر چه من و خانم حکیمی نژاد توضیح میدادیم باز هم درک نمی کردند.

به کوثر می گفتم وقتی صدا رو شنیدی دستت رو بالا ببر، اما خب اون نمی دونست منظور من از صدا چیه؟! و تا بهش نگاه میکردم الکی دستش رو بالا می برد. خانم حکیمی می گفت من صدایی نفرستادم ولی این بچه دستش بالاست! نمی دونستیم که باید صدایی با چه فرکانسی بفرستیم که مطمئن باشیم صدا رو دریافت کرده!!! بالاخره بعد از تست انواع فرکانس ها بالاخره کوثر با شادی دستش رو بالا برد و بالاخره متوجه شد که منظور ما از صدا چی بود! حالا می تونستیم ازش بخواهیم که هر وقت صدایی شبیه این صدا دریافت کرد دستش رو ببره بالا.

به من حس غریبی دست داد وقتی می دیدم از دریافت صدا با تمام وجودش ابراز شادمانی می کنه و وقتی صدایی رو نمی شنید باز هم با تمام وجود نارحت می شد.