روز 5 شنبه جناب آقای توفانی زاده ، مدیریت محترم آموزشگاه بهار انقلاب از کلاسم بازدید کردند. کلاسی که از 7 نفر دانش آموز تنها سه نفرشان آمده بودند و آن هم کدام سه نفر؟؟؟!!!
بازدید از کلاس من همان و دلسرد شدنم از بچه ها همان...
از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان دانش آموزان من چنان هنگ کردند که واژه ی آب را که از آمادگی می شناختند و می خواندند ، کامل بیان نمی کردند...
حالا شما تصور کنید من چه حالی پیدا کرده بودم! هر چی به رضا می گفتم این چیه؟ نگاه تو صورت من می کرد و فقط « آ » را بلند می خواند و می کشید...
وبعدش که با چشم غره ی
من مواجه شد آرام «ب» را هم گفت.
دانش اموزانی هم که وضع درسی شون خوب و خیلی خوب بود ، هم نیومده بودند
خلاصه اینکه هر چی رشته بودم ، در این بازدید پنبه شد.
گرچه وضعیت کلاس من با وجود دانش آموز بیش فعالی مثل عباس و همراه خوبش رضا (که تمام انرژی من را می گیرند) کاملا معلوم بود و این را همه ی پرسنل _ از مدیر گرفته تا سرایدار مدرسه _ می دانند ، اما مطمئن بودم و هستم که حتی رضا و عباس هم خیلی بهتر از این ها می توانستند بخوانند...
بعد از خروج مدیر محترم از کلاس، می خواستم بچه ها را مواخذه کنم که چرا...؟!!! دیدم رضا با ناراحتی کتاب را آورده و از من می خواهد برایش یک بار درس را بخوانم......!
این بازدید مدیر گرچه در وضعیت غیر عادی و در روزی که بیش از 50 درصد کلاس من غایب بودند صورت گرفت اما باعث شد که خودم را ارزیابی کنم و یک بازنگری بر روش هایم داشته باشم.
امیدوارم تا حداکثر یک ماه دیگر، گزارشی از بازدید مدیریت آموزشگاه بنویسم که خودم از آن رضایت داشته باشم.