شهر معما_ دیس میوه

 

 

 گلابی ، موز ، سیب وهلو را در چهار دیس بطور مخلوط چیده بودند. ارزش میوه هر دیس 220 تومان بود. در یک دیس 10 گلابی ، 5 موز ، 10 سیب و 10 هلو بود. در دیس دیگر  15 گلابی ، 10 موز ، یک سیب  و یک هلو بود. در دیس سوم 12 گلابی ، 4 موز ، 10 سیب و 10 هلو بود. در دیس چهارم 6 گلابی ، 9 موز، یک سیب و 12 هلو بود. ارزش هر کدام از میوه ها چقدر است؟

 

کلاس نابینایان

 

با اجازه همکار عزیزم قصد دارم در این پست درباره  بچه های نابینا بنویسم.

بچه های کلاس خانم آلبوغبیش (یا همون آسیه خانوم خودمون) خیلی بچه های باهوش وجالبی هستن.

آسیه 4 تا دانش آموز داره که زنگهای تفریح رو در کلاس به سر می برند و من چند دقیقه ای رو با اونها می گذرونم.

بچه های کلاس،  محمد حسن ، جاسم ، هیثم و نسرین هستند که البته هیثم فقط چند روزه که به این جمع اضافه شده.

محمد حسن بی نهایت شیرین زبون و با مزه است وخیلی حرفای جالبی می زنه وگاهی از خانم معلمش پیش من شکایت می کنه !

نسرین هم خیلی با نمک و دوست داشتنیه! نسرین فارسی رو خیلی خوب صحبت می کنه و با هم خیلی دوست هستیم.

جاسم هم خیلی شیرین زبان است منتهی فارسی صحبت نمی کند و سر کلاس عربی صحبت می کند واز آنجا که خانم آلبوغبیش عربی را در کلاس ممنوع کرده، بنابراین در حد دو تا سه کلمه در ساعت کلاسی صحبت می کند. اما هر وقت من به کلاس آنها می روم قانون شکنی می کنم وبا همشون عربی صحبت می کنم!

هیثم که چند معلولیتی به حساب می آید خیلی تپل و تا حدود زیادی تنبل است وچندان با او نتونستم ارتباط بگیرم.

******************************

امروز زنگ تفریح به کلاس خانم آلبوغبیش رفتم و با بچه ها سلام واحوالپرسی کردم وقدری پیش آنها نشستم. تا گفتم چه خبر؟ محمدحسن گفت خانم کاظمی یه چیزی بگم؟

_ بفرما؟

_خانم! امروز خانممون آی کیو شده بود؟!

_ اخم کردم وگفتم این چه حرفیه می زنی، محمد حسن؟!

(با لحن بچه گانه ای گفت) : خب راست میگم خانم!  وایسین تا بگم چی شده؟!

_ خب، بفرما بگو؟

_ زنگ اول که برق قطع شده بود (!) ، خانممون منو فرستاد دفتر که برم ضبط صوت رو بیارم سر کلاس تا ازش استفاده کنیم !

شروع کردم به خندیدن!

دوباره محمد حسن ادامه داد: آخه بعدش فهمیدم که آقای توفانی هم آی کیو شده بود!

_ ا ِ ا ِ ا ِ .... محمد حسن!

_ خب آخه خانم رفتم دفتر، به آقای توفانی گفتم می خوام ضبطو ببرم سرکلاس ازش استفاده کنیم ، اونم بلند شد بهم ضبطو داد!!!!

دوباره خنده ام گرفت...

دوباره محمد حسن گفت: ولی من از همشون آی کیو تر بودم که رفتم ضبط رواز دفتر اوردم  سر کلاس.........................

 

آموزش جمله نویسی

سلام

روز پنجشنبه مینا وفاطمه و محمد غایب بودند  و خانم معلم جایگزین کارش راحت بود واتفاق خاصی نیفتاده بود جز اینکه بچه ها نقاشی کشیده بودند و بازی و...

برای اینکه سر کلاس با بچه ها جمله نویسی کار کنم تصمیم گرفتم درس رو اونجوری که خودشون دوست دارن شروع کنم. بچه ها معمولا نقاشی وکاردستی رو خیلی دوست دارن. از کجا فهمیدم؛ روی تصویر کلیک کنید.

اینجا رو بکلیک.

امروز آموزش جمله نویسی رو با یک مقدمه شروع کردم.تصویریک پستچی را به کلاس بردم. پستچی تعدادی نامه در دست داشت. از بچه ها پرسیدم فکر میکنید این کیه؟ چه کار می کنه؟ و...

 

آقای پستچی

 

بچه ها هم همینقدر جواب دادند که این یک آقا است.(با اشاره) و نمی دانستند که او چه کاره است! بعد به کیف پستچی که تعدادی نامه از آن بیرون زده اشاره کردم و پرسیدم توی کیف این آقا چی هست؟!!

بچه ها جواب های زیادی دادند. مثلا کتاب ، کاغذ و... یک پاکت نامه رو که به صورت برجسته و واقعی درکیف آقای پستچی قرار داده بودم را در آوردم و به آنها نشون دادم. و گفتم : این پاکت نامه است. توی این پاکت نامه یک نامه هست وخیلی جزیی درباره شغل پستچی به بچه ها توضیح دادم. به بچه ها گفتم من می خوام تا آخر این هفته (پنج شنبه) برای دوستم یه نامه بفرستم. اما پاکت نامه ندارم و می خوام امروز یه پاکت نامه درست کنم. شما هم اگه دوست دارین می تونین درست کنین...

اولش چون بچه ها دقیقا نمی دونستن که میخوام چکار کنم منتظر موندن و به من نگاه می کردن. یه کاغذ در آوردم وشروع کردم به تا زدن کاغذ .

فاطمه و مینا زود یه کاغذ برداشتن و با من شروع کردن. کم کم همشون دست به کار شدن و هر کدوم برای خودش یه پاکت نامه درست کرد و روی پاکت رو رنگ آمیزی کردن. حالا هر کدوم مون یه پاکت نامه داشتیم. با هم در حین انجام کار املای کلمه " پاکت نامه " رو هم تمرین کردیم.

به بچه ها گفتم تا وقتی که نامه نوشتن بلد نباشیم نمی تونیم نامه ای برای دوستمون بنویسم. پس این پاکت نامه ها رو به دیوار می چسبونیم تا زمانیکه نامه نوشتن رو هم یاد بگیریم.

قراره که فردا جمله نویسی رو با هم شروع کنیم، تا بتونیم نامه بنویسیم.

 

معلم جایگزین

 

دیروز پنج شنبه بود و من چون دانشگاه داشتم به مدرسه نرفتم.

هفته گذشته برای این که کلاسم بدون معلم نباشه با مدیر مدرسه صحبت کردم وایشون گفتند که می تونم یک معلم جایگزین کنم. توی خونه، پدرم با علاقه خاصی پیشنهاد داد که به جای من به کلاس بره. من هم با کمال میل به پیشنهادش پاسخ مثبت دادم.

وقتی از دانشگاه برگشتم با  پدرم تماس گرفتم و اوضاع کلاسم رو پرسیدم. پدرم راضی بود ولی می گفت خیلی کار سختیه و مدام بهم خسته نباشید می گفت.

روز شنبه که به مدرسه رفتم یکسر توی کلاس ما خاطرات روز پنج شنبه مرور می شد. همه بچه ها سراغ پدر منو می گرفتند و می گفتند که پدرت از تو بهتره!!! می پرسیدم چرا؟ دفترشون رو میاوردن و بهم ۲۰ هایی رو که پدرم بهشون داده بود نشون میدادن.

هرچی من توی این مدت کم فروشی کرده بودم ، پدرم جبران کرده بود.

موضوع جالب تری که اتفاق افتاده بود موضوع تنبیه بود. پدرم برای تنبیه یکی از بچه ها از روش سنتی کتک استفاده کرده بود. البته خیلی ملایم زده بود. جالب بود که پدرم می گفت بعد از اینکه زدم روی دست محمد به جای اینکه بچه ها بترسن و آروم بشینن ، بچه ها یکی یکی میومدن ودستشون رو روی میز میذاشتن و از بابای من میخواستن که بزنه روی دستشون!!!!

خلاصه اینکه ما هرچی قبلا به بابامون میگفتیم روش کتک زدن قدیمی شده ، باورش نمیشد اما روز پنجشنبه به حرف من رسید و کاملا توجیه شد.

این هفته به یکی از بستگانم که معلمه گفتم جای من بره مدرسه !!! منتظرم روز شنبه برم مدرسه ببینم این پنجشنبه چطور گذشته؟!!!

 

بچه های کلاس ساکت - سال تحصیلی 88-89

http://www.upsara.com/images/rsy3xohf60g94fdiwd.jpg

http://www.upsara.com/images/dn7jxns7c00dx5euuqo.jpg

http://www.upsara.com/images/zdnoolhe062s59tj81ti.jpg

http://www.upsara.com/images/x6b0him1os856sbjxon3.jpg

امروز محمد حالش بد بود

امروز از زنگ اول محمد میگفت سرم درد میکنه وهمش سر کلاس می خوابید. با اینکه میگفت سرم درد می کنه اما گاهی می رفت ودخترا رو اذیت می کرد وبر می گشت. برای همین فکر کردم که می خواد درس نخونه! مجبورش میکردم که صاف بشینه وخوب به درس توجه کنه!

زنگ دوم تا اومدم توی کلاس دیدم روی نیمکت دراز کشیده اما گاهی برای بچه ها شکلک در میاره وبچه ها هم بهم اشاره میکنن که محمد حالش خوبه وداره فیلم بازی می کنه ! راستش من هم چون می دیدم شیطنت می کنه بازم باورم نشد که حالش بده. ولی زنگ دوم محمد هیچ مطلبی رو یادداشت نکرد ومی گفت حالم بده.

دستم را روی پیشانیش گذاشتم . حرارتش طبیعی به نظر می رسید. به درس دادنم ادامه دادم. یکدفعه چشمم خورد به محمد که دارد اشک می ریزد. دوباره به سمتش اومدم وتا می خواستم بپرسم چرا گریه می کنی سرش رو آورد زیر نیمکت و گلاب به روی شما بالا آورد.

همین جور یک سر بالا می آورد ودختر ها جیغ زدند وبه سمت در کلاس رفتند. وامیر که کنار محمد می نشست پرید اون سمت کلاس! طفلک محمد نگاه به بچه ها میکرد وهمین طور که اشک می ریخت ، بالا هم می آورد. با اینکه خودم هم حالم داشت به هم می خورد با چشمانی نیمه باز سطل زباله را به سمت محمد هل دادم تا در آن بالا بیاورد. بچه ها به خاطر بوی نا مطبوعی که در کلاس پیچیده بود ، پنجره ها و در کلاس  را باز کردند و پنکه را روشن کردند.

هرچی به محمد که روی زمین پهن شده بود، اصرار کردم که برود پایین پیش آقای خجسته تا با خانواده اش تماس بگیرد قبول نمی کرد. به آقای خجسته خبر دادم و اومدن محمد رو بردن پایین! بعد هم آقا سید اومد که کلاس رو بشوره! زنگ خورد وبچه ها بیرون رفتن . یکی یکی از کلاس های مجاور میومدن توی کلاس سرک می کشیدن ومی پرسیدن چی شده!

زنگ آخر اصلاح تلفظ و لب خوانی داشتیم. به بچه ها تصویر حیوانات رو نشون میدادم واونا اسمشون رو می گفتن!

بچه ها یک کلمه رو به صورت کلمه نمی خونن بلکه حرف به حرف می خونن. مثلا  کلمه شیر را می خوانند " ش  ِ "،  " ای"،  " ر" یا قورباغه را می خوانند "ق " ، " او" ، " ر" ، "ب" ، " آ "، " ق " ، " ه " و حتی بخش بخش هم نمی خوانند.

بازی ای که بهش فکر می کردم اصلا توی کلاس جواب نمیده ، برای همین دارم به یه روش دیگه فکر میکنم.

برنامه درسی

از یک هفته پیش معاون مدرسه به ما گفته که برنامه کلاس رو بنویسیم. بااینکه برنامه رو همون شب تنظیم کردم اما خیلی برام مهم نیست که کلاس طبق برنامه پیش بره!

برنامه درسی پایه دوم:

زنگ پنجم

زنگ چهارم

زنگ سوم

زنگ دوم

زنگ اول

 

 

تربیت شنوایی

هنر و آشنایی با ابزار

فارسی

علوم

ریاضی

شنبه

فارسی

ریاضی

تعلیمات دینی

ورزش

املا

 

یک شنبه

املا

اصلاح تلفظ و لبخوانی

ریاضی

فارسی

علوم

دو شنبه

ورزش

فارسی

املا

علوم

ریاضی

 

سه شنبه

ـــــ

کلید زبان

ریاضی

املا

فارسی

 

چهار شنبه

ـــــ

هنر وآشنایی با ابزار

آموزش قرآن

فارسی

تعلیمات دینی

پنج شنبه

 

 

 

برنامه درسی پایه سوم:

 

زنگ پنجم

زنگ چهارم

زنگ سوم

زنگ دوم

زنگ اول

 

 

تربیت شنوایی

هنر و آشنایی با ابزار

فارسی

علوم

ریاضی

شنبه

فارسی

مطالعات اجتماعی

تعلیمات دینی

ورزش

املا

 

یک شنبه

کلید زبان

اصلاح تلفظ و لبخوانی

ریاضی

فارسی

علوم

دو شنبه

ورزش

فارسی

مطالعات اجتماعی

علوم

ریاضی

 

سه شنبه

ـــــ

کلید زبان

ریاضی

املا

فارسی

 

چهار شنبه

ـــــ

هنر وآشنایی با ابزار

آموزش قرآن

فارسی

تعلیمات دینی

پنج شنبه

 

گزارش روز 1

 

امروز باغچه امتیازات رو به دیوار نصب کردم. چون مدرسه تازه رنگ آمیزی شده ، تا امروز در کلاسم هیچ تصویری دیده نمی شد تا بچه ها رو سر ذوق بیاره !

چند روز پیش از بچه ها خواستم که هر کدوم یک عکس 4*3 تهیه کنن وبا خودشون بیارن. من هم توی خونه با مقوای رنگی یه باغچه پر از گل درست کردم و وسط هر گل عکس یکی از بچه ها رو چسبوندم.

امروز وقتی داشتم گل ها رو دونه دونه به دیوار می چسبوندم بچه ها با هم دعوا می کردن ! وقتی علت رو پرسیدم گفتند که چرا گل من رو پایین چسبوندی ولی فاطمه رو بالا! اون یکی میگفت چرا گل من رو اول نچسبوندی و... خلاصه از این دعواهای کودکانه که من خیلی سخت می تونم بچه ها رو توجیه کنم. همه رو سر جاشون نشوندم و توضیح دادم که بالا و پایینش مهم نیست مهم اینه که بعدا ببینیم روی کدوم گل پروانه بیشتری نشسته ! متوجه منظورم نمی شدن تا اینکه برچسب هایی رو که شکل پروانه داشتن بهشون نشون دادم  وگفتم هرکس بچه خوبی باشه ، درسش رو خوب بخونه براش یه پروانه می چسبونم. تا اینو گفتم همه دست به سینه نشستند. وقتی دیدم با این حرفم بچه ها اینقدر آروم شدن خیلی زود رفتم وبقیه گل ها رو چسبوندم.

وقتی کارم تموم شد یکدفعه دیدم بچه ها همه به سمت میز من هجوم اوردن وبا دست اشاره می کردن که برچسب ها رو دربیارم وبرای هر کدومشون یه دونه بچسبونم. می گفتن ما بچه های خوبی بودیم و ساکت نشسته بودیم.

 تازه اون موقع بود که متوجه علت سکوت چند دقیقه ای شون شدم....

زنگ  بعدی ورزش داشتیم. همیشه فکر می کردم زنگ ورزش راحت ترین ساعت برای معلم هاست. اما امروز دیدم که اصلا این طور نیست.

عمده ترین دلایلم این است که اولا دانش آموزان من پسر و دختر هستند و این دو اصلا با هم سازش ندارند و دوما ناشنوا هستند و مثلا برای هر کاری به جای آن که صدایشان بزنی باید دنبالشان بدوی!

و خلاصه اینکه حسابی در این زنگ دویدم و خسته شدم.

نمی دانید این دخترها چقدر روحیاتشان با پسرها متفاوت است. دخترها توپ را آرام برای یکدیگر می فرستندو از این بازی مسالمت آمیز به شدت لذت می برند ودر عوض پسرها توپ را به آسمان می فرستند وهنگامی که توپ در حال فرود آمدن است برای دستیابی به توپ یکدیگر را له می کنند و از اینکه برای رسیدن به توپ همدیگر را هل می دهند وله می کنند بسیار خوشحالند.

هر چند دقیقه جیغ دخترها به گوش میرسد. برمیگردم ومی بینم پسرها توپ دخترها رو برده اند وبا آن بازی می کنند ومن هرچه اسم بچه ها رو صدا می زنم هیچ کدام نمی شنود.مجبور می شوم دنبال آنها بدوم تا توپ را از پسرها بگیرم وبه دخترها پس بدهم.

و خلاصه از این 45 دقیقه ورزش، 40 دقیقه اش را برای گرفتن توپ دختران از پسران می دوم و 5 دقیقه اش را به حل وفصل دعواهای مکرر پسران ودختران می گذرانم.

 

آغاز کار

 

سلام. تصمیم گرفتم برای بچه های کلاسم یک وبلاگ ایجاد کنم وهمه کارهاشون رو گزارش بدم.از شیطنت ها و رفتارهاشون گرفته تا برنامه ها و سوالات و درس ها و روش های تدریس رو توی این وبلاگ گزارش میدم. شاید بچه ها من رو توی کلاس معلم صدا کنند ، اما توی این وبلاگ شاگردی کسانی رو می کنم که در اداره کلاس کمکم می کنند !